آخرین مطالب پيوندها
♥دخمل دیوووونه♥ ♥به نام آنکه عشق رابه ما آموخت♥
مدت زیادی از زمان ازدواجشان میگذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیبهای خاص خودش را داشت. زن که گلههای بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن.
![]() سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, :: 21:39 :: نويسنده : شادی
یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از سرکار به خانه باز میگشت، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان در برف ایستاده. اسمیت از ماشین پیاده شد و خودش را معرفی کرد و گفت من آمدهام کمکتان کنم. زن گفت صدها ماشین از روبروی من رد شدند، اما کسی نایستاد، این واقعاً لطف شماست. وقتی اسمیت لاستیک را عوض کرد و درب صندوق عقب را بست که آماده رفتن شود، زن پرسید: من چقدر باید بپردازم؟ چند مایل جلوتر، زن کافه کوچکی را دید و داخل شد تا چیزی میل کند و بعد به راهش ادامه دهد؛ اما نتوانست بیتوجه از لبخند شیرین زن پیشخدمت باردار بگذرد، او داستانزندگی پیشخدمت را نمیدانست و احتمالاً هرگز نخواهد فهمید، وقتی پیشخدمت برگشت تا بقیه صد دلار را بیاورد، زن بیرون رفته بود، درحالیکه روی دستمال سفره یادداشتی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته را خواند اشک در چشمانش حلقه زد؛ در یادداشت نوشته بود: “شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این موقعیت بودهام؛ یک نفر به من کمک کرد و گفت اگر میخواهی بدهیات را به من بپردازی، نباید بگذاری زنجیر عشق به تو ختم شود.” همان شب وقتی زن پیشخدمت به خانه برگشت، درحالیکه به ماجرای پیش آمده فکر میکرد به شوهرش گفت: ”دوستت دارم اسمیت! همه چیز داره درست میشه..”
![]() سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, :: 21:33 :: نويسنده : شادی
یا تو زیباتر شدی یا چشام بارونیه .. این قفس بازه ولی قلب من زندونیه میخوام آروم شم تو نمیذاری .. هر دو بی رحمن عشق و بیزاری
قدمای آخرو آهستهتر بردار .. واسه من کابوسه فکر آخرین دیدار به تلافی اون همه تلخی گلههاتم طعم عسل شد نفس کشیدن دل سپردن مثل دریا ماه من تو مثل بارون غمو آسون میبری از یاد من
![]() سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, :: 20:58 :: نويسنده : شادی
![]() ![]() |