آخرین مطالب پيوندها
♥دخمل دیوووونه♥ ♥به نام آنکه عشق رابه ما آموخت♥
عشق یعنی کوچک کردن دنیا به اندازه یک نفر یا بزرگ کردن یک نفر به اندازه دنیا
همیشه ماندن دلیل بر عاشق بودن نیست خیلیها میروند تا ثابت کنند که عاشقند
عشق مانند جنگ است؛ آسان شروع میشود، سخت پایان مییابد و فراموش کردنش محال است
عشق فراموش کردن نیست بلکه بخشیدن است عشق گوش کردن نیست بلکه درک کردن است عشق دیدن نیست بلکه احساس کردن است عشق جا زدن و کنار کشیدن نیست بلکه صبر کردن و ادامه دادن است
عشق با هم زیر باران خیس شدن نیست عشق آن است که یک نفر چتر شود و دیگری نفهمد که چرا خیس نشده است
عشق گلی است که اگر آن را به قصد تجزیه و تحلیل پرپر کنید، هرگز قادر نخواهید بود که آن را دوباره جمع کنید
عشق مثه یه گنجیشک میمونه … اگه محکم بگیریش میمیره … اگه شل بگیریش میپره … پس سعی کن یه طوری بگیریش که آروم تو دستات خوابش ببره عشق مثله یک تیره که درست میخوره وسط قلب آدم نه میتونی درش بیاری نه میتونی بذاری بمونه. اگه درش بیاری میمیری اگه بذاری بمونه بازم میمیری پس آخرش جون تو میگیره
![]() جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : شادی
وقتی که تو بارانی میشوی در آسمان چشمانت غرق میشوم و فراموش میکنم که هوا پاییزی است. برخیز تا پنجرهها را به روی خزان ببندیم، بیم دارم خزان خاطراتمان را غارت کند. باغچه از حجم علفهای هرز سکوت انباشته شده. از خلوت کوچه دلم میگیرد و هنوز در انتظار بارانی شدن چشمانت هستم. هر چند که میدانم بارانی شدن، دل آسمانی میخواهد. ![]() جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:13 :: نويسنده : شادی
در خواب گریه میکردم.خواب دیدم که تو مرده ای بیدار شدم و اشک از گونههایم جاری شد. در خواب گریه میکردم.خوا دیدم که تو از من جدا شده ای.بیدار شدم و مدتی دراز به تلخی گریه کردم. در خواب گریه میکردم. خواب دیدم که تو هنوز دوستم میداری بیدار شدم و باز سیل اشک از چشمانم فرو ریخت. هر شب تو را به خواب میبینم که به مهربانی لبخند میزنی و من لرزان لرزان به پاهای عزیزت میاندازم.تو به حالت غمناک به من مینگری سر زیبای خود را تکان میدهی و مروارید تر اشک از چشمت فرو میریزد. آنگاه آهسته کلمه ای به من میگویی و دسته ای از گلهای سپید به من میدهی اما چون بیدار میشوم از دسته گل اثری نیست و آن کلمه را نیز فراموش از یاد برده ام. ![]() جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:58 :: نويسنده : شادی
نیمکت عاشقی یادت هست؟ بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم،
![]() جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:54 :: نويسنده : شادی
دیروز را ورق میزنم و خاطرات گذشته را مرور میکنم . در روزهای بی تو بودن صدای خش خش برگها را از لابلای صفحات پاییزی میشنوم و التماس شاخهها را که در حسرت دستهای سبز تو مانده اند . کم کم به این باور میرسم که سرنوشت ، نثر ساده ایست از حسرت و اشک که حرفی برای گفتن ندارد . به صفحات بهاری با تو بودن میرسم . بنفشههایی که از بالای واژهها سر میزنند و چشمان تو را بهانه کرده اند .
![]() جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:49 :: نويسنده : شادی
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
![]() جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:43 :: نويسنده : شادی
تو را به جای همه زنانی که نشناختهام دوست میدارم
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک میبینم. تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست اثر پل الوار و ترجمه احمد شاملو
![]() جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:33 :: نويسنده : شادی
مردی مقابل گلفروشی ایستاده بود و میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گلفروشی خارج شدند مرد به دختر گفت: مادرت کجاست؟ میخواهی تو را برسانم؟
![]() جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:18 :: نويسنده : شادی
ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟ مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟ فقط خواستم بگویم تولدت مبارک. پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد..
صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ولی مادر دیگر در این دنیا نبود..
![]() جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : شادی
دیدی تا حالا اگر کسی رو دوست داشته باشی دلت نمیاد اذیتش کنی؟ ![]() یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 1:48 :: نويسنده : شادی
![]() ![]() |